M Y P O E M S

شعر هاي من

Sunday

بهترينم اي زيبا ترينم,اي بهترينم,واي مهربانترينم....مي دانم غمگيني و رنجوري و بي طاقت.....و مي بينم لبخندهايت بوي اشك ميدهد مي خواهم با من چنان بخواني كه مي خواندي......و با من چنان بخندي كه مي خنديدي.....نمي خواهم تنها بمانم.....بي تو تنهاي تنهايم.....دلم آشوب است در لحظه ي بي تو ماندن....آفتاب انديشه ام خاموش است در لحظه ي بي تو خواندن و مي ميرم در لحظه ي بي تو بودن........ با من بگو از آن مرغ چمن....كه لحظه هايت را گرفت.....تاريكي دلت را معنا كرد و خودش مرد با من بگو از آن غروب بي انصاف.....كه تو را بي آنكه بخواهي....با خود همراه كرد با من بگو از آن نسيم بهاري .......كه در واپسين وزش هايش......تو را نيز برد. مي خواهم از آن چشمه ي خشكيده بگويي.....از آن درخت بي بار بگويي....و از آن طلوع زمستاني بگو:با من بگو تا آرام گيرم.....و قلم در دست.....تا لحظه ي قيامت بنگارم سال ۸۰

نفهميدي
تنهاي تنهاي تنهاي تنها............از اوج ابراي اون ور دنيا
آروم آروم آروم اومد ديد.............عاشقم, دل ديگه توي دلم نيست
رفت و گشت و نتونست كه بفهمه......عاشق اون شدم,اما با من نيست
از ابرا,درياها,صحراها پرسيد.......اما نفهميد,نفهميد,نفهميد
ستاره راز دل منو فهميد...........گشت و تو رو توي افسانه ها ديد
فهميدي عاشق عشق تو بودم......اخم كردي,گفتي نمي خوام كه بمونم
من ديوونه كاشكي مي دونستم......عاشق نيستي,نمي توني بفهمي
رفتي و حتي نذاشتي تا دوباره......ببينه چشماتو اين دل پاره
شنيدم گفته بودي به ستاره......عشق من ارزش بودن نداره
رفتي و حتي نخواستي كه بفهمي......دل من هرگز آروم نمي گيره
رفتي و جاي پاهات هنوزم هست......قلب من عاشقه,مثل گل مست
بهار ۸۲




Saturday

ياد تو
در تمام لحظات زندگيم .......ياد تو حاكم خاطراتم است.......در تمام صفحات خاطراتم,اسم تو آغازين نوشته هايم........اي نازنين ترين زندگيم......با يادت شعرهايم رنگ ديگري دارد......با نامت عشق جان مي گيرد......با صدايت روحي تازه مي يابم......و با ديدارت زندگي را لمس مي كنم.......دوستت دارم اي بهترين من
سال ۸۰



نا مهربون
نه مهربون بودي برام نه خوش زبون...................نه يار من بودي تو و نه ديگران
از عاشقي نفهميدي حتي يه حرف...................تموم عمر من, شده برات تلف
تو تز كجاي عالمي كه اون ورا...........................سنگه تموم قلباي بزرگترا
نه دل دارن نه مهربوني مي دونن......................نه عاشقن نه همزبوني مي دونن
همه اش به فكر پول و نون و ثروتن.....................همه اش به فكر كار بار راحتن
به جاي قصه هاي خسرو و شيرين.....................يا فكر قانونن يا فكر قارونن
نه دل دارن نه مهربوني مي دونن......................نه عاشقن نه همزبوني مي دونن
تو از همون ديار غصه و غمي...........................تو از همون شهر و صداي ماتمي
چه ميدوني كه عشق چيه وفا چيه...................صداي بي صداي قلب ما چيه
چه ميدوني كه مجنون و ليلي كي اند؟..............چه ميدوني كه عاشقا چه جوريند؟
هر جوري خواستم بهت بفهمونم......................خسته ام هنوز ولي دوست دارم
اما تو نفهميدي من چي مي گم.......................اين صدا مال منه اسيرتم
خسته ام بس كه نفهميدي كه من...................هنوزم دوست دارم دوست دارم
زمستان ۸۱



زندگيم
تمام زندگيم به نگاه تو ختم مي شود....تمام حرفهايم به سكوت تو.... و تمام اشكهايم به ضربان نگاهت...و چرا اينگونه اي اي مهربانم؟....من به يادت مي مانم و به يادت مي انديشم كه زندگيم خاطراتم اميدم و آرزوهايم همه براي توست.....اي ياور ديرينه ام..اي نازنين زندگيم...به يادت شعر مي خوانم شعر مي گويم و زندگي را با نگاه مهربانت تمديد مي كنم........لبانت با بسته بودن برايم سرود حيات زمزمه مي كنندوچشمهايت با گريستن آسمان شوق را نور باران مي كنند....و قلب بزرگت با تپيدن به من زندگي مي بخشد......كمكم كن..تا نفسهايم بوي تو را به مشام برساند...گامهايم صداي تو را و اشكهايم نگاه تو را.....دوستت دارم و با يادت زندگي مي كنم.....اي مهربانم
پاييز ۷۹

مي ترسم
مي خواهم هيچ نگويم.......مي خواهم هيچ كس نفهمد در من چه مي گذرد.....خورشيد فهميد در اميد نورش بر مي خيزم......فهميد و غروب كرد و ديكر طلوع نكرد......گل فهميد شكفتنش شادم مي كند.......فهميد و پژمرد و ديگر نشكفت.....ابر بهاري فهميد بارانش دلم را آرام مي كند......فهميد و رفت و ديگر نباريد......بلبل فهميد صدايش خاطرم را خوش مي كند......فهميد و ساكت شد و ديگر نخواند.......ستاره فهميد چشمكهايش دلم را اميد مي بخشد.......فهميد,خاموش شد و ديگر چشمك نزد.......دريا فهميد موجش قاصد دلم است......فهميد و آرام شد و ديگر نخروشيد.......بهار فهميد بودنش آرامم مي كند......فهميد و رفت و ديگر نيامد.......مي خواهم هيچ نگويم.........مي خواهم هيچ كس نفهمد در من چه ميگذرد.........
مي ترسم تنهاييم نيز مرا تنها گذارد.......مي ترسم سكوت نيز با من سخن نگويد.........مي تر سم آرامش نيز آرامم مگذارد......مي ترسم.......مي ترسم

پاييز۸۱

Friday

غوغا
وقتي كه چشماتو تو,براي من وا مي كني..........واي كه غوغا ميكني
وقتي كه بهم مي گي دوستم داري...................انگاري زندگي رو برام تو معنا مي كني
مي دوني دل مي بري وقتي كه چشمك مي زني.......مي دوني وقتي كه چشمك ميزني چه محشري
ميدونم دوستم داري قدر تموم زندگي................ميدوني كه اشك رو تو برام چه زيبا مي كني
وقتي كه اشك مي ريزم فقط براي ديدنت............مي دونم براي ديدنم چه كارا مي كني
همه چيز كناد ميرا وقتي كه من تورو ميخوام.......مندونم براي ديدنم فقط چه فكرا ميكني
فكد نكن كه بي وفام,قدرتو من نميدونم..............ميدونم برا منه هر كاري كه تو ميكنم
دل من براي تو تموم زندگيم برات......................مي دونم با زندگيت داري چه كارا مي كني
ديگه بسه ديگه دلبري نكن براي من..................دلمو بردي و باز داري تو غوغا مي كني
سال ۷۸

عشق من
عشق من بد جور دلم برا صدات نتگ شده..........بدجوري عاشقت,ميدوني چشام خيس شده
عشق من فدات بشم,چرا ازم دور شدي.............آخه تو دل نداري كه از نگام دور شدي
از همون روزي كه ديدم ديگه تنهام ميذاري..........مي ري و فكر مي كني فكر مي كنم به فكرمي
فهميدم چه ساده گول خورده بودم به عشق تو....فهميدم كه رويا بود تموم قصه هاي تو
تو مي گفتي كه از بري شعراي عاشق شدنو......تو مي خوندي كه منم تنها صداي قلب تو
من از اون حرفاي زيبا فقط از عشق شنيدم.........از صدات و از نگات دروغ پاك و ميديدم
پس چي شد اون همه حرفاي قشنگ................اون همه عشقاي برفي كه چه آب شد روي سنگ
بذار آواز بخونم از لحظه هاي بي كسيم..............بذار تنها بمونم تو اين همه دلواپسيم
من از اون نگاه سردت فهميدم دلت چي شد.......فهميدم كه بد جوري طلسم يكي ديگه شد
عشق من فدات بشم,چرا ازم دور شدي.............آخه تو دل نداري كه از نگام دور شدي
چرا دل داري ولي من ميدونم راه ندادي..............تو دلت ذره اي از عشق منو راه ندادي
عشق من تنها شدم از حيله هات....................ولي يادم مي مونه صداي پات
من مي خوام يادم برا كه عشق من..................دست من نيست ديگه نيست براي من
#1578; جار ميزنه.............................عشق من مال منه مال منه
يكي ديگه تو دلت جار ميزنه.............................عشق من مال منه مال منه
يكي ديگه يكي ديگه يكي كه...........................چه قدر آسون شده مال اون شده
زمستان ۸۱

بي تو
نمي دانستم روزي مي رسد...كه بي تو مي مانم...بي تو مي خشكم...و بي تو مي ميرم.....نمي دانستم سخت است لحظه ي جدايي...نمي دانستم تاريك است غروب آفتاب....نمي دانستم بي تو ديوانه مي شوم...و سنگين است بار خاطرات....تو برايم چه بودي كه اين گونه شد بي تو بودنوبرايم چه مي خواندي كه چنين مرگبار است سكوت صدايت...نمي دانم.... نميدانم از چخ بگويم...از طلوعت يا غروب گم شده ات...نمي دانم چه را فراموش كنم...خاطره ات را يا جدايي ات را....بودنت را يا نبودنت را....خنده ات را يا گريه ات را.....چگونه تو را از ياد ببرم....وقتي تمام اجزايم با خواندن نامت زنده اند....وقتي قلب زخمي ام را تو تيمار كرده اي و وقتي عشق را از تو آموخته ام.....مي خواستم قلب زخمي ام را پاره پاره كنم تا عشقت از ياد برود....گوش هايم را بگيرم تا طنين نامت در گوشم نپيچد.........ولي نمي شود.....نمي شود عشق را از ياد برد....نمي شود...نمي خواهم و نمي توانم فراموشت كنم..گر چه مي دانم تو نيز اين گونه اي......به يادت مي مانم و از تو مي گويم....از همه چيزت...بودنت نبودنت خنده ات گربه ات شاديت غصه ات..........اي ياد آور پاكي عشق........تابستان ۸۱

آرام رفتي چه آرام بود لحظاتمان...ارام آمدي و آرام رفتي...وآرام گفتي سر پاك عاشقي را.....تو برايم مقدسي.....در ذهنم جاويداني......صدايت هنوز برايم زنده است.......هنوز مي شنوم صداي گامهايت را.....و هنوز مي شنوم آرامش صدايت را......آرام شدي و آرامشم را گرفتي.....اگر اين است رسم عاشقانه زيستن.......مي پذيرم......با تمام وجود مي پذيرم.......تا همه چيزم را بدهم و آرام بماني.......ولي نمي دانم آيا اين گونه آرام مي گيري؟؟؟؟مي دانم كه نمي تواني ........خود مي گفتي نمي تواني......پس چه كنم؟؟؟؟؟دعا مي كنم.....از تمام وجود دعا مي كنم و از خدا مي خواهم كه آرامت كني.از خدا مي خواهم مرا نيز آرام كند....مي خواهم آرام به تو بينديشم......مي خواهم خاطري كه خاطراتت را ورق مي زند آرام باشد..................ارامم كن اي خداي كهكشان ها ....تابستان ۸۱

خدايا خدايا تو بهتريني....بزرگي...و فقط از تو مي خوام ........مي خوامكه آرومم كني......فكرم رو...قلبم رو.....تو مهربوني......پس كمكم كن.......كمكم كن تا دلم پاك بشه و قلبم آروم....بهم قدرت بده تا دست گدلييم رو فقط طرف تو بيارم.......فقط براي تو از غصه هام بگن......ميدونم اگه از اول راز قلبمو براي تو مي گفتم.....الان اينطوري آشفته نبودم.....شايد اين آشفتگي تاوان بي معرفتيه....تو بهترين ياورم هستي...مي خوام تنها به تو فكر كنم.....مي خوام تو نقطه ي پايان آرزوهام باشي....مي دونم هيچ وقت فراموشم نمي كني......مي د.نم هيچ وقت تنهام نميذاري....هيچ وقت هم منو از خودت نمي روني.....پس فقط به تو اميدوارم........چون هيچ وقت تو رو از دست نميدم..هيچ وقت هم مجبور نميشم فراموشت كنم....خويت ميدوني كه دوست دارم.......ميدوني كه بنده ي كوچيكت عاشقته.......پس كمكم كن.....ازت خواهش مي كنم بهار۸۱